— داستان دوم / شرم فرزندپروری —————————————————————-
بیر انتخاب چَتیندی، اما گویوز بی شرم دَن دییم، سوت اولماخدان شرمی!
اوغلوم کی دونیایا گلدی تنفس مشکل واریدی و اون گون بیمارستاندا بستری اولدی. هربار کی ایستیدیم اوغلوما سوت وِرَم، پرستار دییلیر دی کی بو ایش ائله یا بو ایش اِئلمه جانیمدا گورخماخ و شرم واریدی. اَلَریم ساکن اولموردی. بیر طرف اوشاخ که سرم واریدی و گَرَک مواظب اولیدیم چیخمیا، بیر طرف اکسیژنی و بیر طرف گَرَک پرستاری راضی ائلیدیم و بیر طرف که سوت یوخیمیدی. حس ائلییردیم کی اوشاخ سوت یمیر.
بیلمیرسیز نه عذابی دی. آیاخلاریم ورم المشیدی و دمپایی گیر میدی. یِوخو اولمیان و اوغلوم کی سرم نن زنده ئی دی و پرستار کی سوزلارین نن منی عذاب وریدی. مدام اشیدیدیم کی دیدی، بو نه آنالیخ دی! مثلا درس اوخو یوب! منیم امیدیم بوئیدی کی مرخص اولوم.
اما او گون که مرخص زمانی دی، باشا دوشدوم اوغلومون گوبگینن سو گلدی. اول اینانمادیلار، اما مسئول بخشNICU گا با قیندا کی سو وردی، ایناندیلار. آنادیم کی اوغلومون اوراکوس مرضی وار. یعنی گوبکدن ادرار گلیر.
مرخص اولماخ گونی، صاباسی، یایین ایستیسیده اوشاخ و اَریم نن گدیخ تبریزه. متخص بیزه ددی کی اوشاخ گره عمل اولا. 17 گونی اوشاخ، عمل اولدی و منیم 23 گونیخ اوغلوم سوتوم یو خیمیدی.
اِوه گلدیخ. بیلیردیم کی ائوه گلمخ راحت اولماخدی اما عذابین اولدی گونشی لر باخماقی آنا سوتین یاخجی اولماقی، شیر خشک ضرری، پییس باخمالار اوشاقین شیشه سینه منی افسرده الدی. آخشام صاباحا جخ آغلاردیم.
صوبح تا گجه کیمی اوغلوما جانیمی گو یاردیم کی نقصی اولمیا.
بیر ایل گشدی. من عصبی، یاتمیان، بی حوصله اولدوم. اوغلوم تزه تاتی الماخ زمان، آنامادیم نیه عصبی اولدوم. اما او زمان کی گوزلرینده گورخماخ گوردوم، تزه یوخودان اویاندیم. گوجاخلادیم و تزه تلاش ایلدیم بو شرم دن راحت اولام.
تازه آنادیم کی اوزوم و اوشاقیماهیچ مسئله دن، عذاب ورمیشم.
انتخاب یکیشون سخته اما بزارید از یک شرم بگم، شرم نداشتن شیر!!! پسرم که به دنیا اومد با مشکل تنفسی ده روز تو بیمارستان بستری بود و من هر بار که میخواستم بهش شیر بدم با کوهی از بکن نکنهای پرستارها مواجه میشدم یکی میگفت اینجوری درست نیست یکی میگفت اونجوری درست نیست. تمام وجودم ترس و شرم بود. دستهام میلرزید. از یه طرف باید مواظب بودم که سرمی که به دست یه نوازد چند روزه وصل هستش درنیاد از یه طرف باید مواظب اکسیژنش بودم و از یه طرف پرستاری که بالا سرم بود رو باید راضی میکردم و از طرف دیگه شیری توی وجودم نبود یا حداقل این حس رو میکردم که نیست .حس میکردم بچم با وجود تلاش برای بدست آوردن شیر چیزی عایدش نمیشه. نمیدونید چه عذابی بود. پاهام از فرط ورم تو دمپایی بیمارستان جا نمیشد. خستگی ناشی از کمخوابی و پسری که فقط با قند سرم زنده بود و پرستاری که ملکه عذابم شده بود. مدام حرفهاش رو میشنیدم که میگفت این چه مادریه! مثلا تحصیل کردهست و من چشم امیدم به ترخیص شدن از بیمارستان بود. اما دقیقا روزی که فرداش قرار بود ترخیص بشم متوجه شدم از ناف پسرم آب میاد بیرون! که اولش که گفتم باز هم باورم نکردن ولی وقتی جلو مسئول بخش ان آی سی یو از ناف بچه آب پرید بیرون باورشون شد و زنگ زدن به جراح کودکان وقتی اومد متوجه شدیم پسرم دچار اختلال نادری به اسم اوراکوس باز هست!!! یعنی خروج ادرار از ناف … . فردای ترخیص از بیمارستان، نوزاد به بغل با همسرم تو چله تابستون رفتیم تبریز. اونجا بعد از ویزیت متخصص گفتن که باید جراحی بشه و بستری شد و تو هفده روزگی عملش کردن و من همچنان توی بیست و سه روزگی نوزادم درگیر نداشتن شیر بودم. بلاخره برگشتیم خونه. فکر میکردم بازگشت به خونه یعنی استراحت یعنی آرامش اما این اول عذابهای من بود. نگاه همه اطرافیان، گفتن از خاصیت شیر مادر، مضرات شیر خشک، نگاههای چندش آورشون به شیشه شیر پسرم شروع افسرگیم شد. من شبها تا صبح گریه میکردم. صبح تا شب برای رسیدگی به پسرم جونم رو میگذاشتم شاید کمی از بار گناه ناقص بودنم کم بشه. یکسال گذشت. من عصبی، کمخواب، پرخاشگر و بی حوصله شده بودم. پسرم تازه تاتی تاتی میکرد و نمیدونم سر چی عصبانی شدم ازش! وقتی یه لحظه به چشمهای از ترس گرد شدهاش نگاه کردم انگار تازه از یه خواب پریشان پریدم. بغلش کردم و این شروع تلاش من برای رهایی از این احساس شرم لعنتی بود. تازه الان میفهمم که چقدر به خودم و فرزندم سر هیچی عذاب دادم.
Tags: آموزه, اموزه, برنه براون, شرم