آزاده رادنژاد فرح رادنژاد شرم تاب آوری مادری آموزه

– مادری و شرم تاب آوری ————————————————————-

انتشارات آموزه

از شنیدن پیاپی داستان‌های دردآور دربارۀ مراقبت و پرستاری تعجب نمی‌کنم به ویژه داستان‌هایی دربارۀ جدال پرستاری از همسر یا یکی از اعضای سالخوردة خانواده. مراقبت از یک بیمار یا والدینی سالخورده از سخت‌ترین تجربه‌هاست.
می‌دانیم که در حوزۀ سلامت روانی، پرفشارترین اتفاقی که افراد در زندگی با آن روبه‌رو می‌شوند، پرستاری و مراقبت است. وقتی زنان از اضطراب، ترس، فشار و شرمِ پرستار بودن حرف می‌زنند، در داستان هایشان صدای شیاطین کاملگرایی را می‌شنوم و متوجه می‌شوم که سختی مسئولیت‌های روزانة خود را با تصاویر کامل‌گرایانة پرستاری بدون استرس، وظیفه‌شناسانه و خشنود‌کننده مقایسه می‌کنند.
متأسفانه پرستاری بدون استرس، وظیفه‌شناسانه و خشنود‌کننده فقط می‌تواند تصور زیبای کسانی باشد که همه‌جانبه درگیر پرستاری نشده‌اند. بسیاری از ما وقتی دربارۀ پرستاری از همسر یا پدر و مادری سالخورده فکر می‌کنیم دچار اضطراب، اندوه و ترس می‌شویم. و برای دور کردن آن عواطف ناراحت‌کننده به خود می‌گوییم که برای ما متفاوت خواهد بود. آری، این امر برای ما به وحشتناکی زنی که میز کارش کنار میز ماست یا دوست عزیزی که مادرش «یک مشکل‌جدی» است، نخواهد بود. می‌کوشیم با توسل جستن به کمال از واقعیت فرار کنیم: “مشکلی نیست. می‌تواند فرصت خوبی باشد که زمان بیشتری را با او بگذرانم.”
در نتیجه، وقتی خود را در شرایط واقعی مراقبت از دیگری می‌بینیم، آماده نیستیم که احساس “دوستت دارم و مراقبت کردن از تو برای من یک امتیاز است” ناگهان به احساس “از تو متنفرم و منتظر مرگت هستم چون می‌خواهم به زندگی خودم برگردم”، تبدیل شود. وقتی شرم و از خود بیزاری شروع می‌شود، فشار روانی، اضطراب، ترس و اندوه شدت می‌یابد. آیا ما هیولاییم؟ چطور می‌توانیم این احساس را داشته باشیم؟
ما هیولا نیستیم و چنین احساسی داریم چون انسان‌هایی هستیم که می‌کوشند اتفاق بزرگی را در زندگی خود مدیریت کنند در حالی که از حمایت‌ و منابع بسیار کمی برخوردارند.
زنان مصاحبه‌شونده‌ای که در حال پرستاری و مراقبت از کسی بودند، بسیار به خود سخت می‌گرفتند و گاه به دلیل نداشتن مهارت‌های ذاتی پرستاری از خود ناامید و حتی بیزار می‌شدند. با کاوش در این ناامیدی دریافتم که بسیاری از آنان مراقبت کردن را با فرزندپروری مقایسه‌ می‌کنند. آنها خود را افراد خوب و مهربانی می‌دیدند که در مهارت پرستاری شکست خورده بودند.
مقایسه فرزندپروری با پرستاری و مراقبت کردن خطاست. شاید مقایسه این دو به ظاهر درست باشد ولی با توجه دقیق‌تر، می‌بینیم که کاملاً با هم متفاوتند. اگر باور کنیم آن دو مانند هم‌ هستند، باید خود را آماده شرم کنیم.
نخست و مهم‌تر از همه، رابطۀ ما با فرزندانمان مانند رابطه ما با والدین یا شریک زندگی‌مان نیست. وقتی کودکانمان را حمام می‌کنیم ناچار نیستیم برای گریه نکردن لب‌هایمان را گاز بگیریم، کاری که اولین بار هنگام شستن مادربزرگم انجام دادم با اینکه من مراقب اصلی او نبودم. بار نگهداری از مادربزرگ همزمان بر دوش مادر و خاله‌ام بود.
امید به رشد و تعالی است که انرژی لازم برای مراقبت از فرزند را فراهم می‌آورد در حالی که مراقبت از کسی که سالخورده و در پایان زندگی است یا آینده‌ای نامعلوم دارد، با ترس و اندوه آمیخته است. ترس و اندوه به ما انرژی نمی‌دهند بلکه د‌لسردمان می‌کنند.
دوم، ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که برای حمایت از والدین و کودکان سیستم‌های مشخصی دارد که ساده‌ترین آن مدرسه و مهد کودک است. اما امکانات، بسیار بیش از این‌ها هستند. میز‌ها، خانه‌ها، ماشین‌ها، رستوران‌ها همه و همه برای خانواده‌ ساخته شده‌اند و خانواده یعنی پدر و مادر و فرزندان. برای فرزندپروری هزاران کتاب و مجله وجود دارد. برای کودکان گروه‌های بازی و فعالیت‌های سازمان داده شده موجود است. به هر یک از ما به‌عنوان والدین فرصت‌های زیادی داده می‌شود که خود را با وضعیت جدیدمان وفق دهیم و ارتباط برقرار کنیم.
اما وقتی از سالمندی مراقبت می‌کنیم هیچ چیز جور نیست. شغل ما در خطر است چون پی‌در‌پی ناچار می‌شویم برای دارو و درمان محل کارمان را ترک کنیم. همسران ما بیش از این نمی‌توانند آنها را از پله‌ها پایین بیاورند. والدینمان زیر بار نمی‌روند که بیایند و با ما زندگی کنند (البته اگر اصلاً امکانش وجود داشته باشد). و از همه بدتر، کاملاً احساس ارتباط‌گسیختگی می‌کنیم. برای تأمین انرژی لازم برای مراقبت کردن، کانون توجه را از روی زندگی خود برداشته، روی شخصی می‌گذاریم که به وقت و انرژی ما نیاز دارد.
میان فرزندپروری و مراقبت کردن از فرد سالخورده یا معلول تنها یک شباهت وجود دارد که نکتۀ مثبتی هم نیست: “در هر دو مورد همه منتقدند.” چلسی زنی در اواخر دهة هفتم زندگی‌اش دربارۀ زیر ذره‌بین بودن در فرایند پرستاری از دیگری، حرف می‌زند:

• پدرم دو سال پیش فوت کرد. مرگش ناگهانی و نامنتظره بود. خانواده به‌ویژه مادرم د‌لشکسته بودند. مادر سال‌هاست که بیمار است و به نظر می‌رسد که بیماری‌اش همیشگی است. پدرم مراقب او بود. اکنون ما از او مراقبت می‌کنیم یا بهتر است بگویم من از او مراقبت می‌کنم. برادربزرگم بیش از حد مشغول زندگی مهم خودش است. نقش خواهر بزرگم نظاره هر حرکت من و انتقاد از آن است. حدود شش ماه پیش، من و شوهرم به این نتیجه رسیدیم که از نظر جسمی و عاطفی دیگر نمی‌توانیم به این کار ادامه بدهیم. ما تصمیم گرفتیم مادر را به خانۀ سالمندانی نزدیک خانۀ خود بسپاریم. برادر و خواهرم وحشت کردند. خواهرم گفت: “نمی‌توانم باور کنم که می‌خواهید او را مثل یک خلاف‌کار به زندان بسپارید.” برادرم انگار که خیلی منطقی باشد گفت: “به هیچ روی ممکن نیست.” آنها هم مخالفت کردند و هم گفتند به دلیل زندگی نابسامانشان دیگر نمی‌توانند کمک‌های قبلی را ادامه دهند. وقتی به آنها گفتم که چارۀ دیگری نداریم، گفتند کار ظالمانه‌ای است و برای پرداخت هزینه‌ها کمکی نخواهند کرد. مادر هنوز در خانۀ خود زندگی می‌کند. من هر روز در وقت ناهار یا پس از پایان کار به آنجا می‌روم. در حالی که مادرم هر روز بدتر و تنها زندگی کردن برایش خطرناک‌تر می‌شود، زندگی زناشویی‌ام در خطر و رئیسم از دستم عصبانی است و خودم در حال فروپاشی. برادر و خواهرم ترجیح می‌دهند فکر کنند که همه چیز عالی است.

داستان چلسی بسیاری از پیچیدگی‌های مراقبت کردن را نشان می‌دهد. اکنون به بررسی مبحث مادری و چند فعال‌کنندۀ همگانی شرم دربارۀ کاملگرایی می‌پردازیم و پس از آن نوبت به مرور استراتژی‌های شرم- تاب‌آوری می‌رسد که به ما کمک می‌کند انتظاراتی را واقعیت‌سنجی کنیم که مواردی چون مشکل پیچیدة چلسی را دشوار‌تر می‌کند.

Tags: , , , ,