– شرم بازنده بودن ———————————————————————
آیا شنیده اید از جوانانی که به دلیل خراب کردن کنکورشان خودکشی کرده اند ؟
آیا دیده اید کسانی را که رتبه کنکور خود را مخفی می کنند ؟
آیا دیده اید بازیکنانی که بعد از خراب کردن یک توپ یا یک مسابقه اعتماد به نفسشان را از دست می دهند و دیگر نمی توانند عملکرد خوبی از خودشان نشان بدهند ؟
آیا دیده اید که وقتی تیم فوتبال اولین گل را در نیمه اول می خورد به کل اعتماد به نفسش را از دست می دهد و گل های بیشتری می خورد؟
آیا دیده اید خانواده هایی که طلاق دخترشان را مخفی می کنند و یا اصرار می کنند که دخترشان با هر فلاکتی شده در خانه شوهر بماند؟
آیا دیده اید کسانی که در مهاجرت به کشوری دیگر شکست می خورند ولی به وطن بر نمی گردند چون نمی خواهند شکست خورده دیده شوند؟
آیا شده است وقتی که درحضور دیگران از شما انتقاد می شود، دلتان می خواهد زمین باز شود و شما را ببلعد؟
آیا دیده اید کسانی که مشکل مالی پیدا می کنند یا ورشکست می شوند، دیگر در جمع ها ظاهر نمی شوند و دیگر هیچ جا پیدایشان نیست.
” سیلویا، زنی سی و چند ساله و برنامهریز گردهماییها… با اتفاق سرنوشتسازی در زندگیاش مواجه شده بود و و آن، زمانی بود که نامش را در فهرست «بازنده ها» دیده بود.او پس از دو سال «در صدر فهرست برندهها بودن» اولین اشتباه بزرگ خود را مرتکب میشود که به از دست رفتن یکی از مشتریان مهم شرکت میانجامد. رئیس شرکت در واکنش به این اتفاق نام او را به فهرست «بازنده ها» منتقل میکند. سیلویا می گوید : “در عرض یک دقیقه از فهرست برنده ها به صدر جدول بازنده ها نزول کردم. رئیس من بیرون دفترش دو تابلوی بزرگ دارد که روی یکی نام برنده ها و روی دیگری نام بازنده ها را می نویسد.
سیلویا پس از آن اتفاق، چند هفته کارایی و اعتماد به نفسش را از دست میدهد و به دلیل احساس شرم و اضطراب شدید، غیبتش از کار بیشتر میشود.تا اینکه یک شب وقتی با خواهرش دربارۀ تابلوی بازنده ها صحبت می-کند، همه چیز برایش روشن میشود. در دبیرستان، سیلویا و خواهرش ورزشکارهایی مطرح بودند. حتی یک بورس ورزشی به سیلویا پیشنهاد میشود که او رد میکند. آن شب خواهرش به یاد سیلویا میآورد که پدرشان نیز همیشه از کلمۀ «بازنده» استفاده میکرده و میگفته است: “کسی بازنده را دوست ندارد. بازندهها همیشه بازندهاند.” او بارها روی در یخچال چنین شعارهایی میچسبانده است: “برنده باش!”
سیلویا گفت: “مکالمة تلفنی با خواهرم را قطع کردم، فریادی کشیدم و شروع به نوشتن سوابق شغلیام کردم. فهمیدم که دیگر نمی توانم آنجا کار کنم. متوجه شدم که تنها کلمۀ «بازنده» نبود که مرا دچار شرم می کرد بلکه این طرز فکر که «تو یا خوب هستی یا بد«، اینکه «نمی توانی یک روز بد داشته باشی یا یک تصمیم بد بگیری ولی باز هم خوب باشی»، نیز در من ایجاد شرم میکرد. آری این طرز فکر که تو نمی توانی دوندهای خوب باشی ولی یک مسابقه را بد بدهی. از اینکه در گذشته چنین طرز فکری داشتم به راستی شرمسارم. من خودم به کسانی که نامشان در فهرست بازنده ها بود میخندیدم و مسخره شان میکردم، درست مانند پدر و رئیسم، تا اینکه نام خودم در آن فهرست قرار گرفت.
اکنون از رد کردن آن بورسیه پشیمانم، می توانستم با آن بورسیه به مدرسهای بهتر بروم و حالا دلیل آن کار را میدانم؛ من میترسیدم که در آن سطح از رقابت نتوانم همیشه برنده باشم. هنوز هم از کامل نبودن می ترسم. ترس از بازنده بودن در خانوادة من، باعث شد خواهرم دچار اختلال در خوردن شود.” سیلویا بعدها به من گفت که او و خواهرش با هم قرار گذاشتند که هرگاه دچار “شرم بازنده بودن” شدند، دربارهاش با هم حرف بزنند.
آیا سیلویا دیگر نسبت به احساس شرم از بازنده بودن یا در فهرست بازندهها قرارگرفتن آسیبپذیر نیست؟ البته که هست. هیچ سطحی از شرم تابآوری ما را در امان نگه نمی دارد. لیکن وقتی شرم دوباره از راه برسد، سیلویا نسبت به احساسش آگاهتر خواهد بود. فرایند تابآوری به او امکان میدهد که عقب بایستد و در مورد آن رویداد و چرائی رخدادنش بیاندیشد و به شکلی سازنده راه برونرفت از شرم را بیابد.“
آیا شما هم مانند پدر سیلویا در متن تصویر فکر می کنید بازنده همیشه بازنده است، کسی که امتحانش را خراب کرده، ازدواجش از هم پاشیده، مشتری را از دست داده؛ ورشکست شده، یک بازنده همیشگی است؟
اما آیا همیشه می توان برنده بود ؟ آیا می شود خطا کرد ولی باز هم خوب و ارزشمند بود ؟
سکوت نکنید برایمان از تجربه هایتان در مورد شرم بازنده بودن بنویسید تا همراه با هم خودمان را بهتر بشناسیم و رها شویم از زنجیرهایی که بر دست و پای هم می بندیم.
Tags: آموزه, اموزه, برنه براون, شرم